خیلی وقت بود ندیده بودمش .... وقتی بعد از مدتها دیدمش خیلی جا خوردم ، بازم هول شدم ، دست و پامو گم کردم برق چشاش تنمو می لرزونه ... وقتی می بینمش بی اختیار بدنم می لرزه ... هول میشم ، میخوام داد بزنم ... جیغ بکشم .. گریه کنم ... نمی دونم فقط منم که طاقت نگاهشو ندارم یا همه اینطورین؟ مدتی خیره به هم نگاه کردیم ، هر کدوم منتظر حرکتی از جانب دیگری بودیم تا عکس العملی نشون بدیم..... اون لحظه مثل یه قرن بود .... برام ثانیه ها از حرکت ایستاده بودن ، موتور مغزم با سرعت تمام کار میکرد و دنبال راه حلی می گشت ... بی اختیار فریاد کشیدم سووووووووسک سوووووووووسک ! کمک ..... کمک ! یکی بیاد این رو بکشه
| نوشته شده توسط سجاد در جمعه 85/5/13 و ساعت 10:16 صبح |
نظرات دیگران()